ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

ترمه دختر قشنگ من

اولین محرم + شیطونی های ترمه

سلام دختر گلم الان که دارم این مطلبو می نویسم دارم یه نفس راحت می کشم که شما خونه نیستی و پیش مامانی هستی و از میز تلویزیون بالا نمی کشی نمی دونی ماشاله این روزها چقدر شیطون شدی باید 24 ساعته حواسم بهت باشه که نکنه یه وقت خدا نکرده سرت به جایی بخوره یا با سر نخوری زمین شمام که ماشاله مگه یه جا بند می شی همش می خوای از یه جا بکشی بالا وقتیم که می زارمت تو رورئک میری سمت تلفن و سیمشو مکشی میندازیش پایین جالب اینکه بعد اینکه انداختیش پایین گریه می کنی خلاصه اینکه زندگی نداریم از دست ترمه خانم عکسای مربوط به اولین محرم و حضور دخترم در مراسم عزاداری امام حسین ترمه در حال تماشای هیئت عزاداری امام حسین و اما شیط...
25 آبان 1392

یه عالمه خوش گذشت

این چند وقته حسابی سرمون شلوغ بود دخترم ،خاله جونت از مشهد با پسرخاله هات اومدن خونه مامان آذر دختر گلمم که عاشق شلوغیه هی دوست داره  دورو برش شلوغ باشه از خود بی خود شده بودی . بعدشم که 24 شهریور  4 امین سالگرد ازدواج من و بابایی بود البته امسال برنامه خاصی نداشتیم. دیروز دایی احسان هم از اهواز اومد دختر داییت آنوشا 6 ماه از تو بزرگتره نمی دونی وقتی دیدیش چه کارای بامزه ای انجام میدادی اولاً اگه هرکسی آنوشارو بغل می کرد توم می خواستی بری بغل طرف حالا برات فرق نمی کرد که غربیه باشه یا آشنا ، آنوشا که با روروک تو بازی می کرد سریع صدای اعتراضت بلند می شد و با اون دستای کوچولوت سعی می کردی نذاری سوار شه الهی مامان فدات شه دخترم  ...
19 آبان 1392

9 ماهگی

دختر گلم این چند وقت مامان فقط مثه فرفره می چرخه از یک طرف ساعت کاریه من یک ساعت اضافه شده باید تا 2:30 بمونم سرکار حالا خوبه یک ساعت پاس دارم بعدشم که خسته میام خونه  باید کارای خونه و شمارو انجام بدم بابایی هم که اصلاً کمک نمیده آخر هفته ام همش کلاس دارم یعنی استراحت تعطیل تعطیل دلم برای یه خواب تا لنگ ظهر تنگ شده   می بینی چه مامان اکتیوی داری اولین لباس پاییزیتو واست خریدم وای نمیدونی چقدر ذوق کردم اینقده بهت میاد فندقی چند روز پیش با بابایی رفتیم خرید نمی دونی چقدر ذوق کردی از هیجان و ذوق به هر کسی وارد فروشگاه می شد می خندیدی و دست می زدی توی چرخ خرید که گذاشتمیت که دیگه انگار دنیارو بهت دادن قربونت برم اینقدر سطح توقعت...
18 آبان 1392

8 ماهگی

این روزها اینقدر سرم شلوغه که وقت نمی کنم بیام وب این درسای ارشد حسابی وقتمو گرفته ترمه خانمم که حسابی شیطون شده تا یه جا کاغذ می بینه سریع میاد که پارشون کنه تو این چند وقته یاد گرفتی دست میزنی تا می گیم ترمه دست دست دستای کوچولوتو میاری بالا شروع می کنی به دست زدن . یاد گرفتی وایسی البته باید دستتو به جا تکیه بدی . عاشق پیام بازرگانی هستی مخصوصاً یه خانمه هست که وقتی می بینیش گل از گلت می شکفه دیگه کامل می تونی بشینی . یاد گرفتی وقتی غذا می بینی بگی هم هم ای جانم   وقتی صدای پیام بازرگانی می شونی سریع خودتو می رسونی اینم اون خانمست که عاشقشی با کنترل تلوزیون مشکل داری حالا نمیدونم چرا اعصابتو خرد می کنه ...
4 آبان 1392
1